Defend Iran بازگشت به

May 31, 2011

ضرورت تشکل یابی کارگران افقانی در ایران

ماکجا ایستاده ایم!

ضرورت تشکل یابی کارگران افقانی در ایران

آیا جبش اجتماعی ایران از جایگاه ویژه ای در منطقه برخوردار است؟ آیا رابطه ای بخصوص بین جنبشهای اجتماعی در منطقه وجود دارد؟ آیا دولتها برای مقابله با جنبش های اجتماعی با هم همکاری دارند؟ پاسخ به این سؤال ها چه از جانب دولت ها و چه از جانب نیروهای سیاسی روشن است. حال این سؤال مطرح میشود که چرا وقتی دولتها برای انحراف، کنترل و سرکوب جنبش های اجتماعی از هیچگونه همکاری با هم دریغ نمیکنند، چرا ما حتی از حداقل همکاری نزدیک با جنبش های اجتماعی منطقه خاور میانه برخودار نیستیم. به اطراف خود نگاه کنیم، پیشرفت و موفقیت جنبش اجتماعی در هر یک از کشورها، بر توان جنبش اجتماعی کشورهای همسایه میافزاید و بر عکس سرکوب آن مایه دلسردی و رکود جنبش در همسایگان میشود. حظور بیش از دو میلیون کارگر افقان در ایران در نتیجه سالها تحمیل جنگ به مردم افقانستان، این امکان بسیار مناسب را به وجود آورده تا پیوند بسیار نزدیک و سازمان یافته ای با هم طبقه ای های افقان خود داشته باشیم. حضور چشمگیر کارگران افقانی در پروژهای عمرانی مثل حفاری برای لوله های گاز و آب ومخابرات، جاده سازی، خانه سازی، معادن، آجری پزی و دامداریها مشارکت آنان را در تولید ملی بروشنی نشان میدهد. دولتهای سرمایه داری برای برای جبران کمبود نیروی کار و همچنین پایین نگهداشتن سطح دستمزدها از کارگران خارجی استفاده میکنند. و این کارگران را بیشتر از کشورهای فقیر و یا درگیر جنگ تأمین میکنند. دلیلش هم روشن است چون کارگران مهاجر اغلب بدون خانواده و در فقر و فاقه برای پیدا کردن لقمه نانی برای خود و خانواده شان مجبور به ترک زادگاه خود میشوند. بنابراین در این شرایط دشوار هم چون سایر هم طبقه های خود ناچار به پذیرش کار با مزد کمتر هستند. از انجا که از هیچگونه حمایت قانونی هم بر خوردار نیستند ناچارند به وعده وعید کارفرما برای پرداخت مزد بعد از انجام کارهم تن دهند که بسیار پیش آمده که همان را هم نتوانسته اند بگیرند. آنان از هرگونه خدمات درمانی و اجتماعی محروم و فرزندانشان را در مدارس و دانشگاها نام نویسی نمیکنند. اخیرا در بیانیه های کارگری در مناسبتهای مختلف به پایمال شدن حقوق کارگران شریف افقان اشاره شده ولی هنوز کاری برای برقراری پیوند با آنان صورت نگرفته است ونسبت به آنان تبعیض بسیار اعمال میشود. نباید فراموش کرد که چندی پیش قبل از جدائی افقانستان از ایران تفاوتی با ما نداشتند و حاکمیت دولتهای فؤدالی و سرمایه داری با رسم خطوط مرزی ما را از همسایگان جدا کرد. رشد جنبش اجتماعی در یک کشور رابطه تنگاتنگی با رشد آن در کشورهای همسایه خود دارد. اگر فرزندان مزد بیگر افقان بیسواد باشند به همان نسبت هم سطح جنبش اجتماعی آنان پائین خواهد ماند و آنان را آماده برای سوء استفاده در اهداف ضد انسانی و تجاوزگرانه دولتهای سرمایه داری نگه خواهد داشت. اگر هم طبقه ای های افقان ما از سواد و آگاهی برخوردار بودند آیا باندهای جنایت کار جهادی و طالبان و دولتهای سرمایه داری میتوانستند این چنین مردم افقانسان را مورد تجاوز و کشتار قرار دهند. آیا هدف این تجاوز و کشتار چیزی بجز جلو گیری از ایجاد آرامش و پیشرفت مردم افقانستان است. قطعا هر گونه پیشرفت و رفاه برای مردم افقانستان تأثیر مشابه ای در همسایگانش دارد. حال چه رسد به اینکه کارگران افقان با ما در یک محل و در یک شهر زندگی کنند. قطعا همدردی و مشارکت با کارگران افقان در ایران و سازمان یابی آنان با کارگران ایران میتواند مبارزه طبقه کارگر را در منطقه بطور اساسی یک گام بزرگ جلو ببرد. تماس تلفنی کارگران افقانی که از ایران ، افقانستان، کشورهای خلیج فارس و اروپا و امریکا با برنامه تلویزیونی سیامک ستوده در کانال پیام افقان بخوبی کمبود ارتباط فعالین کارگری ایران را با هم زنجیران افقانی خود نشان میدهد. عدم حظور فعالین کارگری ایران برای اعلام حمایت از کارگران افقان برای ایجاد یک کانال گفتگوی سراسری نشان از عدم آگاهی طبقاطی برای ایجاد اتحاد بین المللی کارگران و ضعف سازمان یابی در ایران میدهد. با توضیحات بسیار مختصر بالا،پر واضح است که بدون ایجاد تشکل مشترک با بیش از دو میلیون هم زنجیران افقانی نیمتوان موفقیت چشمگیری در مبارزه طبقه کارگر ایران متصور بود.

احمد پرتوی

دهم خرداد یکهزاروسیصد و نود

لیبی و ادامه جنگ پس از سه ماه

لیبی و ادامه جنگ پس از سه ماه

اعتراضات مردم لیبی به شرایط معیشتی و دیکتاتوری دولت قذافی بعلت نداشتن سازماندهی اجتماعی در عرض چند روز به آلت دست سران قبایل که خود از حامیان و بعضا از همکاران دولت بودند تبدیل شد. یکباره پرچم ملک ادریس نشانشان وشعار اله اکبر در پشاپیش دسته های نظامی شان قرار گرفت. ادامه جنگ فقط با نام مذهب بدرستی زیبندۀ آن است.دول جهان سرمایه داری یکشبه خواب نما شده وطرفدار مردم مصیبت زده شده اند. از سوئد و اندونزی تا سودان جنوبی و استونیا. و سکوت اتحادیه های کارگری و تأیید آنها نیز امکان تبلیغاتی سرمایه داری را برای کنترل افکار عمومی کاملا" فراهم میکند. نیروهای سیاسی مدرن و پست مدرن برای جلو گیری از "قتل عام مردم لیبی" نظاره گر پیشتازی و مدنیت نظام سرمایداری جهانی شده و برای مدتی از آویختن خود به شعارهای ضد آمپریا لیستی کاسته و منتظر نقد کارهای "غیر قانونی" در جنگ هستند.

اینکه تاکنون تلفات جنگ بیش از سی هزار نفر بوده این جماعت سیاسی کار را باکی نیست. گویا حقانیت تاریخ در کشتن و کشته شدن است. ولی یک لحضه هم از خود سؤال نیمکنند چرا باید مردم لیبی گوشت دم توپ باند های سرمایه شوند. و دو سوی طرفین قدرت نیروهای قذافی و "جامعۀ جهانی" زیر رگبار بمب و موشک قرار بگیرند. دلیل آن روشن است، هدف فقط کسب قدرت سیاسی است و پس از آن صدور فرمان تابعیت از دستورات دولت به مردم. کجای این برداشت از مسئله لیبی ربطی به طبقه کارگر دارد. آیا طبقۀ کارگر وکیل و وصی میخواهد. آقایان ایرانی خودمان در مورد لیبی سکوت کامل کرده اند.

از سوی انگلستان و امریکا اعلام شده است که جنگ طولانی تراز پیش بینی ما خواهد بود و از سوی دیگر حملات را روی تأسیسات زیربنائی لیبی متمرکز میکنند. مگر نه اینکه این تأسیساست نتیجه سالها نیروی کارگران لیبیائی وغیر لیبیائی بوده و شیرۀ جانشان را گرفته اند تا این تأسیسات ساخته شود. مگر نه اینکه پس از سقوط قذافی همان مردم لیبی نیاز به این امکانات دارند. این ها همه بهانه است تا نظام سرمایه داری فقر و فلاکت را به مردم لیبی تحمیل و سطح معیشت کارگران را بشدت پائین آورده و از سطح امکانات انتظارات رفاهی، بهداشتی و آموزشی مردم شدیدا" بکاهد.که نتیجه ای بغییر از کاهش دستمزدها نخواهد داشت. نمو نۀ آنرا در عراق و پاکستان میبینیم. که روزانه دهها انسان بیگناه در انفجارهای مختلف جان خود را از دست میدهند در حالی که روزگار را با گرسنگی و ترس سر میکنند. سرمایداری از فقر و فلاکت کارگران هند بعنوان بزرگترین دمکراسی دنیا یاد میکند و آن را می ستاید. برنامه اش اشاعۀ این چنین دمکراسی است که دهقانان آن بعلت فقر شدید و از فرط نا امیدی دسته جمعی خودکشی میکنند. " جامعه جهانی" قبلا" امتحانش در در سایر کشور ها پس داده و ادعای دلسوزی برای لیبی دروغ بزرگی بیش نیست.

احمد پرتوی

هشتم خرداد نود

چرا احمدی نژاد میرود؟

چرا احمدی نژاد میرود؟

احمدی نژاد در هر دو انتخابات سال 84 و 88 با دستکاری در شمارش آرا بالا آمد. اعتراض کروبی و رفسنجانی در سال 84 و اعتراض اصلاح طلبان در سال 88 که همگی از بنیان گذاران جمهوری اسلامی هستند گواه آنست. تقلب در رأی گیری با گم شدن 5 میلیون شناسنامه در سال 74 (در دورۀ ریاست یزدی بر قوۀ قضائیه که زواره ای از اعضای اصلی هیئت مؤتلفه معاونت قوه قضائیه و ریاست سازمان ثبت احوال و اسناد کشور را داشت) بعنوان یک حق برای باند خامنه ای شناخته شد. علت قبول این تقلب از جانب باند رفسنجانی و اصلاح طلبان و عدم پیگیری "گمشدن شناسنامه ها در سال 74" بعلت قدرت مجموعه خامنه ای، دایناسورهای شورای نگهبان، و دار دسته هیئت مؤتلفه در بازار و تجارت خارجی سپاه بود. این تقلب در رای گیری سال 76 به خوبی خود را نشان داد. در انتخابات سال 84 این تقلب فراتر رفت و آتشفشان اعتراض کروبی با مقصر دانستن مجتبی خامنه ای و دیدارش با رهبری فرو نشانده شد. و رفسنجانی هم به آسمان شکایت برد. سکوت هر دو نفر فقط بعلت بی تفاوتی وعدم عکس العمل جامعه به آنان بود و نه هیچ چیز دیگر.

در سال 88 آمار تقلب بسیار بیشتر از تعداد شناسنامه بود. مجموعه باند اصولگرایان با این نظر که با تجزیه معترضان و سرکوب بخش رادیکال آن میتوانند در کوتاه مدت بحران ناشی از تقلب در انتخابات را پایان دهند - و دست اصلاح طلبان را از دولت کوتاه کنند- با طرح احمدی نژاد-خامنه ای موافقت کردند. ولی اعتراض گسترده و وسیع جامعه از دریچه اعتراض به انتخابات، تمامی جناح های رژیم را سردرگم کرد. در نتیجه ، سرکوب و ایجاد ترس و رعب و وحشت در جامعه، در دستور کار تمامی حاکمیت قرار گرفت. اعتراض شدید باند اصلاح طلبان و بخصوص کروبی و موسوی در آغاز اعتراضات و کاهش آن تا حد سکوت فعلی فقط از دریچه جدا سازی نیروهای پیگیر و "ساختارشکن" از بدنه اعتراضات و حفظ حاکمیت قابل توضح است.

اما نقش باند احمدی نژاد بعنوان مجری توافقات بعلت اختلاف نظر در شدت سرکوب، راه حلهای سیاسی ارائه شده و اجرای پر شتاب قطع یارانه ها بر اساس تئوری شوک، جایگاه ویژه ای یافت. این باند با تکیه بر افزایش نقش نیروهای پلیس، بسیج و سپاه برای سرکوب در مقابل راه حلهای سیاسی ممکن، مدیریت کنترل بحران و اجرای برنامه های ریاضت اقصادی را بعهده گرفت. در واقع موافقت تمامی اصولگرایان با طرح احمدی نژاد، با هدف کم کردن هر چه بیشتر نفوذ اصلاح طلبان در ارکان حاکمیت انجام شد. این توافق راه را برای قدرت گیری بیش از پیش جناح نظامی اصول گرایان هموار و در عمل هم بنظر میرسید که آنها در جایگزینی نظامیگری و سرکوب بجای راه های سیاسی درون حاکمیتی، به خواسته خود یعنی قبضه کامل قدرت دولت رسیده باشند. روند بکار گیری نیروی نظامی برای حل مسائل، در عمل به ادعای بلا منازع بودن دولت انجامید تا جائی که احمدی نژاد صریحا گفت مجلس در رأس امور نیست. در واقع دولت با تکیه به کاربری نظامی حل مسائل و عدم اجرای مصوبات مجلس خود را بالاتر از مجلس دید واین نطقۀ اوج علنی شدن اختلاف مجلس و دولت بود. لازم است در اینجا ذکر شود که در تابستان 88 همان زمان که اعتراضات خیابانی شدت یافته بود و مردم در خیابانها مورد سرکوب و هدف گلوله قرار میگرفتند حاکمیت مشغول انجام جلسات و بررسی مصوبات مجلس برای طرح "هدفمند کردن یارانه ها" بود و اصلاح طلبان هیچگونه سخنی در باره آن نمیگفتند. باند احمدی نژاد موفقیت در سرکوب پلیسی اعتراضات را پشتوانه اجرای برنامه های خود قرارداد. تا جائی که در آغاز اجرای طرح لغو یارانه ها در آذر ماه 89 برای پیشگیری از اعتراضات با افزایش ناگهانی احکام اعدام، به ایجاد 2000 پایگاه موقت بسیج با 800 پایگاه در تهران اقدام کرد. و در کنار آن هم مجلس، رهبری، شورای نگهبان قوۀ قضائیه، آیت اله های مختلف و سپاه تهدیدات خود را نسبت به معترضین احتمالی به قطع یارانه ها اوج رسانیدند. اعتراضات پراکنده کارگری بعلت عدم دریافت حقوق و بیکاری علیرغم تهدیدات حکومت ادامه پیدا کرد. و دولت نتوانست مانع افزایش ناگهانی قیمت ارزاق شود. طولی نکشید که بحث گرانی نقل هر مجلس و جمعی شد تا جائی که نمایندگان مجلس هم ناچار به تذکر به دولت شدند. افزایش نارضایتی عمومی و عدم توانائی دولت در کنترل آن و ترس از آتشفشان اعتراضات، توافقات جریانات اصوگرا را بهم زد تا جائی که لایحه بودجۀ بصورت ناقص و با تأخیر سه ماه در نیمه بهمن 89 به مجلس داده شد. و لی برگزاری اعتراض 25 بهمن و تکرار چند باره آن در اسفند ماه یکباره تمام تمهیدات سرکوب گرانه را کم اثر ساخت و ترس از رشد حرکتهای اعتراضی گسترده و عمیق تر، تمام سلسله اعصاب حاکمیت را فرا گرفت تا جائی که از رفسنجانی و آیت اله های قم تا شهردار تهران در نفی آن زبان گشودند. از این تاریخ ببعد دیگر جایگاه طرفداران حاکمیت از جمله اصلاح طلبان (سکوت کروبی و موسوی ) با مردم معترض تغییر کرد و آغاز پایان تأ ثیر سرکوب پلیسی را کلید زد. در کنار آن جنبش عدم پرداخت قبض برق و بخصوص قبض گاز که بیشتر از مجتمع های بزرگ مسکونی آعاز شده بود ترس رژیم را از عمیق تر شدن این جنبش های عمومی و عدم امکان سرکوبی آسان آن دو چندان کرد. تا جائی که در اریبهشت ماه مجلس کلیه بدهی های شرکت ملی گاز را به دولت بصورت یکجا بخشید و سقف افزایش قیمتهای برق و گاز و اب را که قبلا در اختیار دولت بود به 8 درصددر سال جاری محدود کرد. در واقع اردیبهشت ماه پایان اقتدار روش های سرکوب- نظامی و انحصار قدرت نظامیان درمقابل راه حلهای سیاسی درون حاکمیتی بود. در واقع شکست راه حل نظامی در مقابل راه حل سیاسی درون حاکمیتی ریشه در خیزشها و ظرفیتهای اعتراضی جامعۀ ایران دارد که همه جناح های حاکمیت را در مقابل خود میبیند و با گذر از خواسته های اصلاح طلبان دست بکار ساختن و طرح خواسته های خود شده است. و این خطری است که دیگر پاسخ نظامی نمیتواند جلوی آنرا بگیرد. در این مرحله دیگر اقتدار جناح نظامی فقط در حد یک گروه تابع نظرات سیاسیون موئتلفه و بخشی از روحانیت ناچار به ادامه حیات خواهد بود. اینجاست که دیگر احمدی نژاد را رفته باید به حساب آورد. در آینده علاوه بر روش سرکوب محدود باید منتظر ترفندهای جدید باند های حاکمیت برای انحراف جنبش اجتماعی باشیم. با درس آموزی از تاثیر حرکت کارگران و عدم پرداخت فیش های گاز و برق که تغییرات ناگهانی درون حکومتی را باعث شد، میتوان به راهکارهای مناسب برای دخالت سراسری جامعه در بدست گیری ابتکار عمل مبارزه دست پیدا کرد. این توانائی وهشیاری ما را میطلبد تا با طرح خواسته های پایه ای اجتماعی وسازمانیابی شورائی محله ای در سطح جامعه آنها را به حاکمیت تحمیل کنیم.

احمد پرتوی

هشتم خرداد هزارو سیصد و نود

May 24, 2011

یادآوری دو نکته مهم برای سازمان یابی شورایی کارگران



جمعه ، 30 ارديبهشت 1390 ، 00:00 کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
فرستادن به ایمیلچاپمشاهده در قالب پی دی اف

تصویر رایجی که از حضور طبقه کارگر در انقلاب 57 ارائه شده همیشه این بوده که این طبقه به دنبال نیروهای اجتماعی دیگر و در پاییز 1357 به ویژه با اعتصاب شرکت نفت به این انقلاب پیوسته و با بستن شیرهای نفت کمر رژیم شاه را شکسته است. بی تردید، به صحنه آمدن و حضور متشکل کارگران شرکت نفت در پاییز 1357 نقش مهم و تاثیرگذاری بر سرنگونی رژیم سلطنتی داشت و نمی توان منکر این نقش تاثیرگذار و حتی تعیین کننده شد. اما این تصویر، که خاستگاه و سرچشمه آن قبل از هر چیز درک نادرست چنین تحلیل گرانی از کارگر به عنوان فروشنده نیروی کار است، دو واقعیت مهم را از چشم ها پنهان می کند یا وارونه نشان می دهد. نخست آن که، براساس این تصویر، کارگران تا پیش از پاییز 1357 در انقلاب حضور متشکل نداشته اند و این حضور متشکل فقط پس از این زمان روی داده است. تنها با حذف بخش های مهم و پیشرو طبقه کارگر همچون معلمان، پرستاران و پزشکان شاغل در بیمارستان ها، توده دانشجویان و کارمندان دفتری شرکت ها و ادارات دولتی و راندن این بخش ها به صفوف بورژوازی و به ویژه خرده بورژوازی و نیز طبقه بندی بخش های دیگری از این طبقه همچون دست فروشان و دوره گردان و مسافرکشان و خوش نشینان و به طورکلی تهی دستان شهر و روستا زیر عنوان مجزای «زحمتکشان» می توان چنین تصویر معیوب و مقلوب و الکنی از طبقه کارگر ارائه داد. بدیهی است که این درک - مستقل از هر نیتی که در پس آن نهفته بود - با محدود کردن طبقه کارگر به کارگران کارخانه ها و مراکز صنعتی، نیروی عظیم بالقوه این طبقه را به سود طبقه سرمایه دار تضعیف می کرد. خوشبختانه، در سال های اخیر این درک تا حدود زیادی زایل شده است و جز برخی دایناسورهای مدعی نمایندگی طبقه کارگر کمتر فعال کارگری را می توان یافت که از آن دفاع کند.
اما این قلب واقعیت، با آن که خود تا حدود زیادی رخت بربسته است و کمتر کسی از آن دفاع می کند، یک پیامد یا تالی فاسد بر جا گذاشته که باعث نادیده گرفتن یک واقعیت مهم دیگر شده است. این تصویر مقلوب با راندن بخش های مهمی از طبقه کارگر به صفوف طبقه سرمایه دار در عین حال بر این واقعیت نیز پرده می کشد که طبقه کارگر پیش از پاییز 1357 و عمدتا در مساجد و تاسوعاها و عاشوراها زیر پرچم طبقه سرمایه دار رفته بود و در واقع نه در کارخانه ها بلکه در محله ها بازی را به طبقه سرمایه دار باخته بود. حقیقت این است که طبقه کارگر مدت ها پیش از آن که در پالایشگاه ها به فرمان احزاب بورژوایی ( بازار و جامعه روحانیت و نهضت آزادی) به چپ چپ و به راست راست شود یعنی به دستور این احزاب اعتصاب کند و به فرمان آن ها به اعتصاب خود خاتمه دهد، به تدریج در محله ها به سینه زن و زنجیرزن بورژوازی دین مدار تبدیل شده بود. به این ترتیب، چیزی که این تصویر از چشم ها پنهان می کند آن است که عزیمتگاه کارگران در مبارزه سیاسی با رژیم شاه نه کارخانه ها بلکه محله ها بود. دقت شود که منظور ما بیان این واقعیت بدیهی نیست که انقلاب از محله ها به ویژه محلات خارج از محدوده یا تظاهرات موضعی دانشجویان و فعالان سیاسی در محله های پایین شهر شروع شد. این نکته چنان روشن است که کسی نمی تواند بر آن پرده بیندازد. آنچه نادیده گرفته شده این است که اولا آنان که در محله ها مبارزه علیه رژیم شاه را شروع کردند عمدتا کارگر بودند و، ثانیا، نقطه عزیمت این کارگران برای مبارزه سیاسی با رژیم محل زیست آنان بود و نه محل کارشان. در اینجا نمی خواهیم به بررسی علت این پدیده در جوامع سرمایه داری نوع ایران و شباهت آن با کشورهایی چون مصر یا آمریکای لاتین بپردازیم. همین قدر کافی است که بگوییم این پدیده یکی از ویژگی های آن دسته از کشورهای سرمایه داری است که پیش از این «تحت سلطه» نامیده می شدند. یکی دیگر از عللی که به طور خلاصه برای این پدیده - دست کم در مورد ایران - می توان برشمرد این است که هزینه شروع مبارزه سیاسی کارگران در محل کار بسیار بیشتر از هزینه این مبارزه در محل زیست است. عمده ترین هزینه شروع مبارزه سیاسی کارگران در محل کار، که برای کارگران از زندان و شکنجه نیز مهم تر است، می تواند از دست دادن کار باشد. از این اشارات علت شناختی درمی گذریم و به بحث اصلی بر می گردیم. پس، یک واقعیت مهم از نظر مبارزه سیاسی کارگران با سرمایه داری و سازمان یابی آنان برای این مبارزه آن است که در ایران این مبارزه عمدتا از محله ها شروع می شود و، از همین رو، تدارک و بسترسازی برای ایجاد شوراهای محلات بر تلاش برای ایجاد شوراهای محل کار مقدم و ارجح است.
اما تشکل شورایی طبقه کارگر ایران برای مبارزه ضدسرمایه داری از یک ویژگی دیگر برخوردار است که همانا معلول روبنای استبدادی سرمایه داری ایران است. واقعیت این است که در سرمایه داری ایران تشکل های شورایی به ویژه شوراهای مراکز کار و تولید تنها بر بستر یک جنبش سیاسی عمومی - که البته لزوما به معنای وجود اوضاع انقلابی در جامعه نیست و حداکثر ممکن است مقدمه و آغازگر چنین اوضاعی باشد - می توانند توده ای و سراسری شوند. تا زمانی که فضای استبدادی حاکم بر جامعه ترک برندارد و این ترک مجرایی برای سرریز و حضور توده ای کارگران در صحنه مبارزه سیاسی ضدسرمایه داری فراهم نکند حتی توده ای و سراسری شدن سندیکاهای رفرمیست، چه رسد به شوراهای ضدسرمایه داری طبقه کارگر، منتفی است. در انقلاب 57، تنها پس از آن که هزاران جوان کارگر پاک باخته و ازخودگذشته به خیابان ها آمدند و فضای استبدادی ترک برداشت کمیته های اعتصاب مراکز کار و تولید به شوراهای توده ای و برخوردار از پیوند محکم سراسری تبدیل شدند، شوراهایی که مقاومت آن ها در مقابل سرکوب سه سال طول کشید و بالاخره در سال 60 به طور کامل درهم شکسته شدند و جای آن ها را تشکل های وابسته به دولت سرمایه داری گرفتند.
بر بستر دوران علی اکبرخانی «اصلاح طلبان» - سال های 1376 تا 1384- دو واقعیت فوق الذکر، یکی عزیمت مبارزه سیاسی کارگران از محله ها و دیگری توده ای شدن شوراهای کارگری تنها بر بستر یک جنبش سیاسی عمومی، بازهم شکل کج و معوج و وارونه به خود گرفت. رفرمیست ها اعم از اصلاح طلبان حکومتی و رفرمیست های راست و چپ اپوزیسیون از یک سو کوشیدند که نگاه کارگران را از مبارزه سیاسی شورایی و ضدسرمایه داری که هم فراکارخانه ای است و هم، چنان که گفتیم ، از محلات عزیمت می کند، به مبارزه صنفی قانونی و سندیکایی منحرف کنند و، از سوی دیگر، به این توهم دامن زدند که گویا در نبود یک جنبش سیاسی عمومی تشکل کارگری می تواند توده ای و سراسری شود. تجربه سرکوب سندیکاهای واحد و هفت تپه یک بار دیگر این حقیقت را برجسته کرد که در سرمایه داری ایران حتی سندیکاهای رفرمیستی نه می توانند به صورت قانونی فعالیت کنند و نه طبعا قادرند توده ای و سراسری شوند. بی گمان، منکر تغییرات چشمگیر و قابل توجه اقتصاد سرمایه داری ایران در طول سی سال اخیر نمی توان شد. در یک نگاه کلی و عینی، جامعه کنونی ایران به ویژه شهر تهران، در مقایسه با دهه 1350، از یک سو شاهد رشد چشمگیر شهرنشینی و تغییر بافت طبقه کارگر به سود جوانان شهرنشین تحصیل کرده و حتی دانشگاه رفته، پیدایش برج ها و آسمان خراش های غول پیکر، اتوبان های عظیم، مترو، اتوبوس های سریع السیر درون شهری، گسترش غول آسای تاسیسات نفتی و گازی و معادن دیگر و صنایع خودروسازی و... و در یک کلام تولید سربه فلک کشیده ثروت و وسایل رفاهی بوده است و، از سوی دیگر، تولید سرسام آور فقر و بیکاری و دزدی و جنایت و فساد و اعتیاد و تن فروشی و گسترش حلبی آبادها و حصیرآبادها و آلودگی هولناک هوا و تخریب محیط زیست و مصائب بی شمار دیگر را به چشم دیده است و همچنان می بیند. با این همه، چنان که جنبش اعتراضی سال 1388نشان داد، حتی این دگرگونی های عظیم نیز نتوانسته است این واقعیت را تغییر دهد که مبارزه سیاسی عمومی و طبعا مبارزه سیاسی ضدسرمایه داری طبقه کارگر ایران از محله ها شروع می شود. به همین سان، موفقیت جمهوری اسلامی در مهار این جنبش نیز بار دیگر بر این واقعیت صحه گذاشت که تازمانی که جنبش سیاسی عموم مردم از چنان دامنه و قدرت و استحکامی برخوردار نباشد که چرخ شتابان استبداد سرکوبگر را از حرکت بازدارد یا دست کم از شتاب آن بکاهد، شوراهای کارگری - با آن که می توانند و باید حتی در شرایط رکود جنبش کارگری ایجاد شوند - به شوراهای نیرومند توده ای و سراسری تبدیل نخواهند شد. ناگفته پیداست که این گفته بدان معنی نیست که چون در شرایط فعلی امکان شکل گیری شوراهای نیرومند توده ای و سراسری وجود ندارد پس کارگران فعال و پیشرو باید تا آن زمان دست روی دست بگذارند و کاری نکنند. برعکس، پیشروان جنبش ضدسرمایه اری طبقه کارگر باید از هم اینک در تدارک و زمینه سازی برای ایجاد این شوراهای نیرومند توده ای و سراسری باشند. به عنوان نمونه این تلاش می توان از فعالیت جمعی از کارگران بازنشسته تامین اجتماعی نام برد که در بیانیه اخیر خود توده کارگران بازنشسته را به ایجاد شورا فراخوانده اند. این جمع اعلام کرده اند که بازنشستگان در شهرستان ها همان تجمع اعتراضی خود در مقابل ادارات تامین اجتماعی را مجمع عمومی شورا تلقی کنند. در همین جمع شدن ها و در جریان آشنایی های بیشتر با یکدیگر نمایندگان شورای خود را انتخاب کنند. این نمایندگان با هم شورای بازنشستگان در یک شهر را به وجود آورند. سپس از تجمع نمایندگان شهرهای یک استان شورای بازنشستگان آن استان و در نهایت از تجمع نمایندگان استان ها شورای سراسری بازنشستگان تامین اجتماعی در کل کشور را ایجاد کنند. این تلاش و این نمونه نشان می دهد که حتی در شرایطی که یک جنبش عمومی سیاسی بالفعل و به طریق اولی اوضاع انقلابی وجود ندارد کارگران می توانند و باید برای ایجاد شوراهای ضدسرمایه داری خود تلاش کنند. اما نباید توهم داشته باشند که در چنین شرایطی این شوراها می توانند به شوراهای قدرتمند توده ای و سراسری تبدیل شوند. درشرایط کنونی، تلاش و فعالیت کارگران بی شک با سرکوب دولت سرمایه داری روبه رو خواهد شد. اما این سرکوب هراندازه هم بیرحمانه و وحشیانه باشد نمی تواند تمام آثار و بقایا و لایه های دور از دسترس این تشکل ها را نابود کند. همین آثار و بقایا و کارگران لایه های دور از دسترس دولت سرکوب است که در شرایط شکل گیری جنبش سیاسی عمومی به شوراهای نیرومند توده ای و سراسری تبدیل خواهند شد. رهنمود کارگران بازنشسته تامین اجتماعی را می توان الگو قرار داد، هم برای شوراهای محلات و هم برای شوراهای محل کار. و نکته آخر این که جنبش سیاسی عمومی امری نیست که یکباره و ناگهان از آسمان نازل شود. خود این جنبش از جمله در جریان مبارزه کارگران برای ایجاد شوراهای کارگری به وجود می آید.
کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری
20 آبان 1389
تجدید انتشار : 30 اردیبهشت 1390

May 03, 2011


خوش بود گر محک تجربه آید به میان

تفاوت در ادعا وعمل

دوستان گرامی می خواستم توجه شما را به نکته ای مهم جلب کنم.

زمانی که ناسیونالیست ها یا سلطنت طلبها سخن میگویند و با مخالفی روبرو نیستند. رفتارشان اینگونه است:

ظاهری آراسته، مبادی آداب، تحصیلکرده، تحلیلگر مسائل اجتماعی، آزادیخواه ، دلسوز خاک ایران و مردم ایران، مخالف استبداد و دیکتاتوری، مخالف تعصبات مذهبی ، طرفدار آزادی، و مخالف زندان و تبعید و بالاخره طرفدار سرسخت حقوق بشر، مغرور و مفتخر به نیاکان و تاریخ گذشته کشور خود.

زمانی که در برنامه ای از نقطه نظرهای ناسیونالیستی انتقاد میشود، رفتارشان اینگونه میشود: این خانمها و آقایان تحصیلکرده! و با سوا د! به هیچوجه تحمل نداشته، و نقاب آزادیخواهی و مبادی آداب بودنشان کنار میرود ، دهانشان را باز کرده و شروع به فحاشی میکنند. مردم غیر ایرانی را وحشی و عقب مانده میدانند و آنها را به خاطر خطاهایی که پادشاهان و حاکمانشان یا سران مذهبی شان مرتکب شده اند سرزنش میکنند، و خوشنود و خرسند از کشور گشایی سران و پادشاهان خود در گذشته میشوند و باد به غبغب می اندازند که : "من آنم که رستم جوانمرد بود." جالب این است که نمونه کامل این رفتارشان را میتوانید به وضوح در برخوردشان با برنامه تلویزیونی آقای سیامک ستوده در تلویزیون پارس ببینید.

روی سخن با کسانی است که متوجه این تعصبات کور،و ضد انسانی و خطرناک نیستند.

دوستان عزیز،

اگر در آرزوی جامعه ای آزاد و فارغ از زندانهای عقیدتی هستیم مهمترین، اولیه ترین، اساسی ترین نکته این است که به حق دیگران که نظر شان مخالف نظر ماست احترام بگذاریم. به آزادی بیان افکار و عقاید ، واقعا اعتقاد داشته باشیم، نه اینکه فقط ادعا کنیم ، و به مخالفین خود انواع و اقسام توهین ها مثل نوکر اجنببی بودن را نثارشان کنیم. جمهوری اسلامی هم مخالفین خود را با اتهام نوکرو جاسوس بیگانه بودن به زندان می اندازد و به دار میزند. سؤال این است : اگر این گروه ناسیونالیستها که اکنون در قدرت نیستند، نمیتوانند حتی سخن مخالف را تحمل کرده و شروع به فحاشی میکنند، اگر قدرت حکومتی داشته باشند با مخالفین چگونه معامله میکنند؟

May 02, 2011

یک نامه و جواب آن در مورد بیژن پاکزاد و انتقاد از او


با درود
چند روز پيش اين ايميل از استاد ستوده برايم رسيد و در پايان آن فرموده بودند آن را انتشار دهيم ...من نيز انجام وظيفه نمودم و براي ادبستان كاوه فرستادم ...خواستم ببينم از دوستانمان كسي اظهار نظري ميكند يا نه ....گمانم درست بودوخبری  نشد ....حال ميخواهم خودم در موردش چند كلامي بنويسم ....چند رو زگذشته ايميلي آمد كه تيتر آن نوشته بود ...يكي بود يكي نبود ....و در آن اينگونه بيان ميكرد كه هميشه در اين سرزمين بايد به قيمت نابودي يكي ديگري باشد و هيچگاه نميتوانيم در كنار يكديگر باشيم ...بود يكي در گرو نابودي ديگري .... خواهشمندم يك بار ديگر با نگاه خريدار به گفته هاي استادمان ستوده نگاه كنيد
نا قهرمان دنياي  متعفن سرمايه داري!!!!!سلطان تجملات!!! عنوان قهرمانی خود را با پایکوبی به روی لاشه ی زحمت بدست آورده بود!!!!آنچه که من به آن می اندیشم این است که یک ایرانی پس از سپر کردن دورانی چه بسا سخت و طاقت فرسا هنر مند طراحی شده وبا ذوق و سلیقه خاص خودش به طرح هایش جانی داده و در دنیای خارج از ایران برای هنرش ارزش گذاشتند و در نهایت بیژنی شد که دیدیم ...و در این راستا مشتریانی از بزرگان عالم سیاست نیز پیدا کرد و بیگمان هر فرد دیگری بود این از افتخاراتش میشد که یک رئیس جمهور خریدار کالایش باشد ...شما در میان تمامی مردم جهان که بگردید به گمان من اینگونه می اندیشند ...ولی نمیدانم چرا ما ایرانیان اینگونه ایم ...چرا هرگاه فردی از میان ما سر آمد دیگران میشود با هر وسیله ای او را میخواهیم به لجنش بکشیم و به پایینش بیاوریم ...بیژن هنرمندی بود که در کارش موفق شد ....او سیاسی نبود ...هیچ تشکیلات سیاسی را نمیشناخت ...او اصولن مردی کاملن عامی بود و همانند بسیاری مردم عادی میاندیشید ...نمیدانم چرا باید از او در حد یک فرد سیاسی توقع میداشتیم ؟مگر بیژن که بود که باید همانند صمد بهرنگی و شاملو میاندیشید؟حال چون تفکر انها را نداشت و مشتریش بوش بود و فلان وزیر و یا فلان شخصیت سیاسی باید فاتحه هیکلش را بخوانیم ؟؟؟اصلن آقا من فروشنده یک کالا هستم وشما برای خرید کالا به نزد من آمدی باید من بدانم که پولت از کجا آمده ؟ و چگونه بدست آورده ای ؟؟؟یا مبادا از راه قاچاق مواد افیونی باشد ...در این صورت من کالایم را به شما نفروشم ؟؟؟؟نمیدانم شاید من بد می اندیشم ..شاید من کوته فکرم ...شاید رگ و ریشه های خرده بورژوازی گریبانم را گرفته و از خط و خطوط پرولتری بیرون آمده ام ...نمیدانم ..من اینها را نمیفهمم ...من تنها میگویم این اندیشه انحراف دارد ...هم وطن فضا نوردمان را که در جهان مشهور شد با هزاران کلامهای نامربوط خرابش کردیم ...آن یکی جایزه ای جهانی برد و به گندش کشیدیم ....دیگری حرکتی سیاسی براه انداخت و مردمی که سالها خمود از مبارزه بودند را به حرکت وا داشت و خون مبارزه را در درونشان به جوش آورد ....لجن مالش کردیم .....من در مقام یک کارگر خواهش میکنم بیاییم دیگر تفکرمان را از سال 1917 بیرن بکشیم و به روز تر بیاندیشیم و به قول معروف  آبدیت شویم ...دیگر آن سالها با آن اندیشه های افراطی گذشته است ...دیدگاه ما نسبت به افراد سرمایه دار باید متفاوت باشد ..افرادی همانند بیژن از هنر خودشان به سرمایه رسیدند ..نه ثروت سرزمین خودشان را چپاول کردند و نه بهره کشی ظالمانه از کسی ... یا شاید این دم دمای آخر زندگیش کمی احساسات وطن پرستیش گل کرده بود بود و پرچم سه رنگ شیر و خورشید را ارج نهاده بود ..مورد غضب قرار گرفت ؟؟؟؟دگر باره میگویم به گمان من این تفکر محکوم به فناست و باید کمی تجدید نظر کرد ...این تفکر همان بود که مطرح شدن جهانی ندا آقا سلطان را استفاده ابزاری امپریالیسم از زن و زیبایی ندا دانست ....آیا براستی اینچنین بود ؟؟؟بیگمان خواننده خود قضاوت خواهد کرد ...آیا براستی جان دادن ندا آقا سلطان  در برابر دیدگان میلیونها انسان به تنهایی سمبل مظلومیت یک نسل نبود ؟؟آیا جان دادن ندا آقا سلطان تاثیر گذار ترین صحنه  برای به تصویر کشیدن نظام و تفکر اسلامی برای جهانیان نبود ؟؟؟این چه نوع تفکری است که اینگونه می اندیشد ؟با تمامی این حرفها سیامک ستوده برای من همچنان استاد است و من همیشه از او می آموزم ...ولی چشمانم بر ای دیدن اشتباهاتش همیشه باز است ...  از ایران

جواب:
با احترام به شما دوست عزیز و از سر قدر شناسی از شما که به مطلب من با کمال صداقت و بدون حب و بعض پاسخ داده اید، چند کلامی می نویسم.
دوست عزیز، مسائل را می توان ساده دید و نتیجه گیری های ساده از آن کرد. می توان هم به ورای ظاهر فریبنده آنها رفت و حقیقت را در عمق و در آنجا که معمولا به چشم نمی آیند جستجو کرد. می توان با همان منطقی که از بچگی در مغز ما فرو کرده اند، تا جهان را همانطور که می خواهند ببینیم، به دنیا نگاه کرد، و می توان ایستاد و جهان را آنطور که هست، در واقعیت و حقیقت آن نگریست. می توان گفت که آقای بوش فردی بوده است که در یک جامعه آزاد که همه می توانند کاندیدای ریاست جمهوری بشوند، و در رقابت آزاد با دیگران، به کرسی ریاست جمهوری دست یافته است و بنابراین حقش بوده است. می توان هم ورای منطقی که نظام سرمایه داری آمریکا شب و روز در جریان تبلیغاتش به ما می دهد تا با آن بر اعمالش صحه بگذارد رفت و گفت، نه، آقای بوش نه تنها در جریان یک رقابت آزاد به قدرت نرسیده، بلکه بر خلاف ظاهر قضایا، بنا به تایید کورپوریشن های بزرگ سرمایه داری، برای احراز این مقام به پیش رانده شده است. می توان چشم بروی توطئه ها و زد و بندهای واتیکان بست، شیفته چهره ملکوتی پاپ و مراسم روحانی صحن واتیکان و حضور دهها هزار انسان پاک دل و معتقد در برابر پاپ شد و گفت که پاپ به اعتبار اعتقاد بی غل و عش این ملیون ها مسیحی پاک دل و معتقد به مقام رهبری واتیکان آنان نائل شده است. می توان هم چشم از این ظواهر زیبا و آراسته فرو بست و برای کشف حقیقت تلاش بیشتری کرد و کمی هم به پشت صحنه ی واتیکان رفت. می توان شیفته ی منطق ساده ظواهر شد، و بر پایه دیده های چشم به قضاوت نشست، می توان هم دو قدم پیشتر، به عمق قضایا نفوذ نمود و به چیزی دیگر، کاملا متفاوت و متضاد، به واقعیت دست یافت.  
این دو نوع برخورد، دقیقا همان تفاوت میان دو آدم است که یکی با منطقِ بما داده شده ی روز به ارزیابی وقایع می پردازد و معلوم است که فریب ظاهر امور را می خورد و به همان نتایج از قبل تعیین شده توسط دیگران می رسد، و کسی که پا فراتر از این گذاشته و مسائل را آنطور که هستند، نه آنطور که برای ما نموده شده اند، مورد بررسی و ارزیابی خود قرار می دهد.
آیا در آستانه انقلاب 57 کسی نمی توانست عقلش را بدست چشمش بسپارد و بگوید، مردم ایران که ملیون ملیون در خیابانها از خمینی حمایت کردند، خودشان او را به قدرت رساندند، خودشان به رفراندم او رای مثبت دادند؟ می توانست اینرا بگوید یا نه؟ مسلما می توانست. ولی واقعیت چه بود. جز اینکه خمینی با دروغ ها و وعده هایی که به مردم داده بود آنها را فریب داده و با تزویر بسوی خود جلب کرده بود و هنگامیکه آنان به رفراندمِ "حکومت اسلامی آری یا نه" پاسخ آری دادند، آیا به حکومتی که واقعا در پی اش بودند رای دادند یا به آنچه که خمینی و اعوان و انصارش در نظر داشتند؟ به همانچه که بعدا تجربه و بعد تفش کردند؟
پس دوست عزیر، می بینید که دنیای اطراف پیچیده تر از آن چیزیست که به چشم می آید. چرا که جهان در کنترل نیروهای پلیدیست که برای آنکه بتوانند مردم را با خود همراه  کنند، باید آنرا نه آنطور که هست، بلکه آنطور که می خواهند و نفع شان اقتضا می کند، نشانش بدهند.
بگذارید برای شما که یک کارگرید مثال آشناتری بزنم. شما می توانید به سیاق خودتان استدلال کنید که این جماعت کارگری که ما دانما سنگ آنها را به سینه می زنیم و از استثمار شدگی آنها شکایت می کنیم، در یک توافق و قرارداد آزاد با کارفرما به استخدام او در آمده اند و هیچ اجباری در کارشان نبوده است. این همان استدلالی است که خود سرمایه داری برای عادلانه نشان دادن نظام اش می کند. واقعا هم در ظاهرا اینطور به نظر میرسد که کارگر برای کار آزادانه نزد کارفرما می رود و نیروی کارش را برابر ارزش واقعی آن برای 8 ساعت به او می فروشد. بنظر می رسد در این کار که یک مبادله عادلانه، برابر و آزادانه است هیچ اشکالی وجود ندارد. بله برای یک فرد ناآگاه از حقیقت امور و کسی که فراتر از دیده هایش را نمی بیند هیچ عمل خلافی آنجام نگرفته است. اما مارکس سه جلد کتاب کاپیتال را تنها برای این نوشت که همان واقعیتی را که در پشت ظاهر امور خود را مخفی کرده بود و افتصاد دانان همزمان او، حتی کسی مانند آدام اسمیت هم قادر به دیدنش نبود، را به ما نشان دهد.
این واقعیت که هیچکس نمی توانست آنرا ببیند وبهمین خاطر همه فریب استدلال نادرست رایج را می خوردند چه بود؟ این بود که اگر کارگر می توانست بجای نیروی کارش، نتیجه ی کارش را مبادله و بفروش برساند و به این ترتیب، بجای اینکه سرمایه دار از مصرف نیروی کار او سود ببرد، خودش از آن منتفع گردد، دیگر استثمار نمی شد.
ولی چرا کارگر نمی تواند بجای نیروی کارش، نتیجه کارش را بفروشد؟ زیرا وسائل کار و تولید و بعبارت دیگر وسائل معیشت اش، وسائلی که اگر خود صاحب آن بود با آن می توانست معیشت اش را تامین نماید، قبلا به تصرف و تملک سرمایه داران در آمده است و کارگر که فاقد این وسائل است نمیتواند کارش را تبدیل به کالا کند (یعنی خودش برای خودش تولید نماید) و آنرا در حکم نتیجه کارش بفروش برساند.
می بینید آنچه که در واقع رخ می دهد کاملا با آنچه که در ظاهر به چشم می آید متفاوت است. قبلا یک نابرابری در مالکیت بوجود آمده است که نه تنها منشاء همه ی نابرابری های موجود در جامعه است، بلکه مبادلات بواقع برابر در جامعه را نیز به مبادله ای ظالمانه که باعث ثروت اندوزی یک طرف و استثمار طرف دیگر می شود، تبدیل می سازد. مثل اینکه وقتی مذهبی شدید، همه کارهای خیری، مانند دادن سهم خمس و زکات برای کمک به بینوایان به آخوند مفت خور محله هم که با نیت انسانی انجام می دهید، به ضد خود و به چیزی ضد انسانی بدل می شوند. 
مسئله بیژن آقا و استدلالات شما در مورد او نیز از همین قرار است. اگر با منطق سرمایه داری به سراغ مسئله بروید، همه چیز خوب و درست و عادلانه بنظر می رسد. کسی نبوغ اش را بکار انداخته و با کار و پشتکار شخصی اش صاحب سرمایه و یک زندگی راحت و تجملی شده است. به کسی چه مربوط است. مگر او دزدی کرده، یا مال شما را خورده است؟ آقا شما چکار به کار دیگران دارید؟ چرا نمی توانید موفقیت دیگران را ببینید؟ مگر بد است یک ایرانی سری توی سرها در آورد؟
اجازه دهید قبل از همه ببینیم چه چیز باعث شده است او این همه پول به جیب بزند؟ این پول ها از کجا آمده اند؟ آیا این پول ها در ازاء خدمات او به جامعه بوده است؟ آیا ثروتی که او به جیب زده است با میزان خدمات او تناسب داشته است؟ و در نیتجه آیا در آمدهای او عادلانه بوده اند؟ توجه داشته باشید که هر درآمد ناعادلانه باید قاعدتا مابه ازاء نوعی بی عدالتی در حق دیگران بوده باشد.  پس بگذارید به بررسی سوالات بالا بپردازیم.
اول اینکه ببینیم آیا آقای بیژن کارش در خدمت جامعه بوده یا نه؟ به مشتریان او نگاه کنید. آنها یک مشت انگلهای جامعه و مفت خورانی بوده اند که ثروت های باد آورده ی خود را از غارت دسترنج مردم بدست آورده اند. بوش پدر و پسر، شیوخ عرب، شاهزاده ها، و .... بنابراین می بینید که او در خدمت نه مردم، بلکه مکندگان خون مردم بوده است.  اگر آقای بیژن برای مردم معمولی لباس طراحی می کرد و نیازهای آنان را بر می آورد می توانستیم بگوئیم که او کار و هنرش در خدمت مردم بوده است. درست؟
حالا اگر خوب دقت کنید پاسخ سوال اول بخودی خود پاسخ سوال بعدی را هم می دهد. می دانید که او تولید انبوه نمی کرد. یعنی در سال به تعداد کمی و جز برای افراد سرشناس بخصوصی از نوع بالا، یعنی برای پولدارها، تولید نمی نمود. در واقع هم اگر جز این بود یعنی می خواست برای مردم عادی در این کمیت مختصر تولید کند، هرگز نمی توانست صاحب چنین ثروتی شود. چون مردم معمولی مثل من و شما که در آمدمان نتیجه کار و زحمت خودمان است، استطاعت پرداخت قیمت های چنین بالائی را ندارند. بنابراین، ثروت او ناشی از این بود که او برای آدم های پولداری که حاضر بودند بهر دلیلی  بیش از ارزش واقعی کارش به او بپردازند، طراحی می کرد.
شما می دانید که وقتی گارسون یک رستوران اشرافی می شوید، با آنکه بهمان اندازه ی یک گارسون معمولی و شاید هم کمتر از او کار می کنید، ولی با تیپ ها و انعام های گاهی سرسام آوری که به جیب می زنید چندین و چند برابر او بدست می آورید. برای همین است که همه سعی می کنند در این نوع مکان ها استخدام شوند تا از ریخت و پاش آدم های پولدار چیز بیشتری نصیب شان شود. بنابراین آقای بیژن هم نه تنها کارش در خدمت مردم و جامعه نبوده است، بلکه ثروتش هم برخلاف ظاهر امر و بر خلاف آنچه که سعی در حقنه کردن آن بما می کنند، تماما نتیجه کار و زحمت خودش نبوده است. بخش قابل ملاحظه ای از آن، نتیجه کار کارگران وی و بخصوص بخش مهم دیگری از آن نتیجه غارت دسترنج کارگران و مردم جهان توسط مشتریان او بوده است که از طریق ریخت و پاش های آنها، بصورت باد آورده، نصیب آقای بیژن هم می شده است. 
حالا دیگر من نمی دانم از این قهرمانی که بقول ستایندگان اش، ثروت اش نتیجه نبوغ و تلاش خستگی ناپذیرش در غربت بوده است، جز سهم کمی که البته نتیجه نبوغ و زحمت شخصی خودش بوده است، چه چیز قابل تقدیری باقی می ماند.
می بینیم که او، همانطور که من بدستی گفته ام، هنرمندی بوده است در خدمت یک مشت سرمایه دار و مفت خور جامعه. کسانی که مسبب تمام بدبختی های بشریت اند، کسانی که شب و روز  در حال دزدیدن دسترنج ملیونها کارگر زحمتکش اند، ثروت های خود را از غارت ملل دیگر بدست آورده و می آورند، مامورانشان هر صدای حق طلبی را در گلو خفه می کنند، مردم ازاده را ترور می کنند، و با توطئه، کشتار، جنگ و .... هر دم بر ثروت های افسانه ای خود که از همین راه ها بدست آورده اند، می افزایند. طبیعی است که از این خوان یغما چیزی هم به خدمت گزارانشان که بی شک آقای بیژن هم با شعار معروف "زنده باد امپریالیست اش" یکی از آنها بوده است، می رسد، و باید هم برسد. چرا که نه؟
اما ببینیم آقای بیژن در کجای قضیه قرار دارد. شما نویسندگان و مزدوران جیره خوار رژیم های ضد مردمی را دیده اید. آنها کسانی هستند که بجای اینکه قلمشان را در خدمت جامعه و مردم بگذارند، در خدمت دشمنان مردم و زالوهایی که خون مردم را می مکند قرار می دهند. چرا؟ برای اینکه به اینطریق، مثل آقای بیزن، می توانند پول و زندگی راحت تری بدست آورند. البته، شرطش اینست که قلمشان را برای افشای جنایات اربابان خود بکار نیاندازند. آقای بیژن هم یکی از اینها بوده است. نه تنها تماما با آنها حشر و نشر داشته و بطور کامل در خدمت اینها بوده است، بلکه قبول دارید که اگر در فقط یکی از تظاهرات های مردمی بر علیه آنها شرکت می کرد، و یا جائی یک کلام از جنایات امپریالیست آمریکا سخن می گفت، یکشبه تمام مشتریانش را از دست می داد و کار و کسب این قهرمان "خودساخته" ی ما دود بر هوا می شد.
میدانید فرق افتخاری و فرهاد چیست؟ دومی باید رانندگی تاکسی کند. همانطور که صمد بهرنگی باید در یک اطاق محقر در روستاهای آذربایجان زندگی نماید و شاملو باید در فقر و فاقه چشم از جهان فرو ببندد.
اینها حقایقی است که شاید شما قادر به فهم آنها نیستید. چون با منطق ساده وفریبنده ی سرمایه داری به قضاوت آنها می روید. منطق سرمایه داری اینست: فرد موفق کسی است که بتواند پول بسازد. بهر شکلی. بهر طریقی. از راه دروغ، نیرنگ، جنایت، کلک، چشم بستن بروی حقایق و سکوت و .... خب با این منطق برای شما مهم نیست که بیژن، در ازاء خدمت به چه کسانی صاحب موفقیت شده است. همینکه او پول زیادی ساخته است و سری در میان سرها در آورده است، برای شما کافی است. این منطق پست و بی شرافت سرمایه داریست. معیارش برای همه چیز پول و فقط پول است. نه انسان، نه اخلاقیات، نه شرف و نه هیچ چیز انسانی دیگری برایش اهمیت و ارزش ندارد. به پست ترین افراد که دستانشان، تا آرنج، غرق به خون مردم بی گناه است، درجه سرتیپی و سرلشگری می دهد و آنها را غرق افتخار می سازد، و داستان تهوع آور ازدواج یک پرنسس بی عار و مفت خور را به مهمترین خبر روز در جهان تبدیل می کند. جهانی که بوی تعفن و جنگ و جنایت از آن می بارد.
شما هم دوست عزیز، متاسفانه با همین منطق به ارزیابی بیژن رفته اید. وقتی می گوئید او کاری به سیاست نداشت، توجه ندارید که نباید هم نداشته باشد. چون ثروت اش در ازاء سکوت اش در برابر جنایاتی حاصل می شده است که مشتریانش شب و روز در حال ارتکاب به آن بوده اند.
تازه خشم من از خود بیژن نیست. چرا که او هم یکی از هزاران هنرمند بی مقدار و بی رگی و ریشه ای بوده که در ازاء مماشات با صاحبان قدرت، صاحب ثروت و مکنت شده اند. خشم من از کسانی است که سعی می کنند از پستی و رزالت فضیلت بسازند و از ناقهرمانانی مانند او، قهرمان سازی کنند. البته که من در برابر آنها می ایستم بدون هیچگونه ترس و واهمه ای. و تنها برای حقیقت. برای شرف انسانی. و برای آنکه به یک مشت سوداگر دروغ و ریا اجازه ندهیم تا از بلاهت دیگران استفاده کنند و برای زیبا جلوه دادن زشتی های دنیای متعفن سرمایه داری، از ناقهرمانان بی مقدار آن، برای ما قهرمان سازی کنند.                     سیامک ستوده