Defend Iran بازگشت به

May 02, 2011

یک نامه و جواب آن در مورد بیژن پاکزاد و انتقاد از او


با درود
چند روز پيش اين ايميل از استاد ستوده برايم رسيد و در پايان آن فرموده بودند آن را انتشار دهيم ...من نيز انجام وظيفه نمودم و براي ادبستان كاوه فرستادم ...خواستم ببينم از دوستانمان كسي اظهار نظري ميكند يا نه ....گمانم درست بودوخبری  نشد ....حال ميخواهم خودم در موردش چند كلامي بنويسم ....چند رو زگذشته ايميلي آمد كه تيتر آن نوشته بود ...يكي بود يكي نبود ....و در آن اينگونه بيان ميكرد كه هميشه در اين سرزمين بايد به قيمت نابودي يكي ديگري باشد و هيچگاه نميتوانيم در كنار يكديگر باشيم ...بود يكي در گرو نابودي ديگري .... خواهشمندم يك بار ديگر با نگاه خريدار به گفته هاي استادمان ستوده نگاه كنيد
نا قهرمان دنياي  متعفن سرمايه داري!!!!!سلطان تجملات!!! عنوان قهرمانی خود را با پایکوبی به روی لاشه ی زحمت بدست آورده بود!!!!آنچه که من به آن می اندیشم این است که یک ایرانی پس از سپر کردن دورانی چه بسا سخت و طاقت فرسا هنر مند طراحی شده وبا ذوق و سلیقه خاص خودش به طرح هایش جانی داده و در دنیای خارج از ایران برای هنرش ارزش گذاشتند و در نهایت بیژنی شد که دیدیم ...و در این راستا مشتریانی از بزرگان عالم سیاست نیز پیدا کرد و بیگمان هر فرد دیگری بود این از افتخاراتش میشد که یک رئیس جمهور خریدار کالایش باشد ...شما در میان تمامی مردم جهان که بگردید به گمان من اینگونه می اندیشند ...ولی نمیدانم چرا ما ایرانیان اینگونه ایم ...چرا هرگاه فردی از میان ما سر آمد دیگران میشود با هر وسیله ای او را میخواهیم به لجنش بکشیم و به پایینش بیاوریم ...بیژن هنرمندی بود که در کارش موفق شد ....او سیاسی نبود ...هیچ تشکیلات سیاسی را نمیشناخت ...او اصولن مردی کاملن عامی بود و همانند بسیاری مردم عادی میاندیشید ...نمیدانم چرا باید از او در حد یک فرد سیاسی توقع میداشتیم ؟مگر بیژن که بود که باید همانند صمد بهرنگی و شاملو میاندیشید؟حال چون تفکر انها را نداشت و مشتریش بوش بود و فلان وزیر و یا فلان شخصیت سیاسی باید فاتحه هیکلش را بخوانیم ؟؟؟اصلن آقا من فروشنده یک کالا هستم وشما برای خرید کالا به نزد من آمدی باید من بدانم که پولت از کجا آمده ؟ و چگونه بدست آورده ای ؟؟؟یا مبادا از راه قاچاق مواد افیونی باشد ...در این صورت من کالایم را به شما نفروشم ؟؟؟؟نمیدانم شاید من بد می اندیشم ..شاید من کوته فکرم ...شاید رگ و ریشه های خرده بورژوازی گریبانم را گرفته و از خط و خطوط پرولتری بیرون آمده ام ...نمیدانم ..من اینها را نمیفهمم ...من تنها میگویم این اندیشه انحراف دارد ...هم وطن فضا نوردمان را که در جهان مشهور شد با هزاران کلامهای نامربوط خرابش کردیم ...آن یکی جایزه ای جهانی برد و به گندش کشیدیم ....دیگری حرکتی سیاسی براه انداخت و مردمی که سالها خمود از مبارزه بودند را به حرکت وا داشت و خون مبارزه را در درونشان به جوش آورد ....لجن مالش کردیم .....من در مقام یک کارگر خواهش میکنم بیاییم دیگر تفکرمان را از سال 1917 بیرن بکشیم و به روز تر بیاندیشیم و به قول معروف  آبدیت شویم ...دیگر آن سالها با آن اندیشه های افراطی گذشته است ...دیدگاه ما نسبت به افراد سرمایه دار باید متفاوت باشد ..افرادی همانند بیژن از هنر خودشان به سرمایه رسیدند ..نه ثروت سرزمین خودشان را چپاول کردند و نه بهره کشی ظالمانه از کسی ... یا شاید این دم دمای آخر زندگیش کمی احساسات وطن پرستیش گل کرده بود بود و پرچم سه رنگ شیر و خورشید را ارج نهاده بود ..مورد غضب قرار گرفت ؟؟؟؟دگر باره میگویم به گمان من این تفکر محکوم به فناست و باید کمی تجدید نظر کرد ...این تفکر همان بود که مطرح شدن جهانی ندا آقا سلطان را استفاده ابزاری امپریالیسم از زن و زیبایی ندا دانست ....آیا براستی اینچنین بود ؟؟؟بیگمان خواننده خود قضاوت خواهد کرد ...آیا براستی جان دادن ندا آقا سلطان  در برابر دیدگان میلیونها انسان به تنهایی سمبل مظلومیت یک نسل نبود ؟؟آیا جان دادن ندا آقا سلطان تاثیر گذار ترین صحنه  برای به تصویر کشیدن نظام و تفکر اسلامی برای جهانیان نبود ؟؟؟این چه نوع تفکری است که اینگونه می اندیشد ؟با تمامی این حرفها سیامک ستوده برای من همچنان استاد است و من همیشه از او می آموزم ...ولی چشمانم بر ای دیدن اشتباهاتش همیشه باز است ...  از ایران

جواب:
با احترام به شما دوست عزیز و از سر قدر شناسی از شما که به مطلب من با کمال صداقت و بدون حب و بعض پاسخ داده اید، چند کلامی می نویسم.
دوست عزیز، مسائل را می توان ساده دید و نتیجه گیری های ساده از آن کرد. می توان هم به ورای ظاهر فریبنده آنها رفت و حقیقت را در عمق و در آنجا که معمولا به چشم نمی آیند جستجو کرد. می توان با همان منطقی که از بچگی در مغز ما فرو کرده اند، تا جهان را همانطور که می خواهند ببینیم، به دنیا نگاه کرد، و می توان ایستاد و جهان را آنطور که هست، در واقعیت و حقیقت آن نگریست. می توان گفت که آقای بوش فردی بوده است که در یک جامعه آزاد که همه می توانند کاندیدای ریاست جمهوری بشوند، و در رقابت آزاد با دیگران، به کرسی ریاست جمهوری دست یافته است و بنابراین حقش بوده است. می توان هم ورای منطقی که نظام سرمایه داری آمریکا شب و روز در جریان تبلیغاتش به ما می دهد تا با آن بر اعمالش صحه بگذارد رفت و گفت، نه، آقای بوش نه تنها در جریان یک رقابت آزاد به قدرت نرسیده، بلکه بر خلاف ظاهر قضایا، بنا به تایید کورپوریشن های بزرگ سرمایه داری، برای احراز این مقام به پیش رانده شده است. می توان چشم بروی توطئه ها و زد و بندهای واتیکان بست، شیفته چهره ملکوتی پاپ و مراسم روحانی صحن واتیکان و حضور دهها هزار انسان پاک دل و معتقد در برابر پاپ شد و گفت که پاپ به اعتبار اعتقاد بی غل و عش این ملیون ها مسیحی پاک دل و معتقد به مقام رهبری واتیکان آنان نائل شده است. می توان هم چشم از این ظواهر زیبا و آراسته فرو بست و برای کشف حقیقت تلاش بیشتری کرد و کمی هم به پشت صحنه ی واتیکان رفت. می توان شیفته ی منطق ساده ظواهر شد، و بر پایه دیده های چشم به قضاوت نشست، می توان هم دو قدم پیشتر، به عمق قضایا نفوذ نمود و به چیزی دیگر، کاملا متفاوت و متضاد، به واقعیت دست یافت.  
این دو نوع برخورد، دقیقا همان تفاوت میان دو آدم است که یکی با منطقِ بما داده شده ی روز به ارزیابی وقایع می پردازد و معلوم است که فریب ظاهر امور را می خورد و به همان نتایج از قبل تعیین شده توسط دیگران می رسد، و کسی که پا فراتر از این گذاشته و مسائل را آنطور که هستند، نه آنطور که برای ما نموده شده اند، مورد بررسی و ارزیابی خود قرار می دهد.
آیا در آستانه انقلاب 57 کسی نمی توانست عقلش را بدست چشمش بسپارد و بگوید، مردم ایران که ملیون ملیون در خیابانها از خمینی حمایت کردند، خودشان او را به قدرت رساندند، خودشان به رفراندم او رای مثبت دادند؟ می توانست اینرا بگوید یا نه؟ مسلما می توانست. ولی واقعیت چه بود. جز اینکه خمینی با دروغ ها و وعده هایی که به مردم داده بود آنها را فریب داده و با تزویر بسوی خود جلب کرده بود و هنگامیکه آنان به رفراندمِ "حکومت اسلامی آری یا نه" پاسخ آری دادند، آیا به حکومتی که واقعا در پی اش بودند رای دادند یا به آنچه که خمینی و اعوان و انصارش در نظر داشتند؟ به همانچه که بعدا تجربه و بعد تفش کردند؟
پس دوست عزیر، می بینید که دنیای اطراف پیچیده تر از آن چیزیست که به چشم می آید. چرا که جهان در کنترل نیروهای پلیدیست که برای آنکه بتوانند مردم را با خود همراه  کنند، باید آنرا نه آنطور که هست، بلکه آنطور که می خواهند و نفع شان اقتضا می کند، نشانش بدهند.
بگذارید برای شما که یک کارگرید مثال آشناتری بزنم. شما می توانید به سیاق خودتان استدلال کنید که این جماعت کارگری که ما دانما سنگ آنها را به سینه می زنیم و از استثمار شدگی آنها شکایت می کنیم، در یک توافق و قرارداد آزاد با کارفرما به استخدام او در آمده اند و هیچ اجباری در کارشان نبوده است. این همان استدلالی است که خود سرمایه داری برای عادلانه نشان دادن نظام اش می کند. واقعا هم در ظاهرا اینطور به نظر میرسد که کارگر برای کار آزادانه نزد کارفرما می رود و نیروی کارش را برابر ارزش واقعی آن برای 8 ساعت به او می فروشد. بنظر می رسد در این کار که یک مبادله عادلانه، برابر و آزادانه است هیچ اشکالی وجود ندارد. بله برای یک فرد ناآگاه از حقیقت امور و کسی که فراتر از دیده هایش را نمی بیند هیچ عمل خلافی آنجام نگرفته است. اما مارکس سه جلد کتاب کاپیتال را تنها برای این نوشت که همان واقعیتی را که در پشت ظاهر امور خود را مخفی کرده بود و افتصاد دانان همزمان او، حتی کسی مانند آدام اسمیت هم قادر به دیدنش نبود، را به ما نشان دهد.
این واقعیت که هیچکس نمی توانست آنرا ببیند وبهمین خاطر همه فریب استدلال نادرست رایج را می خوردند چه بود؟ این بود که اگر کارگر می توانست بجای نیروی کارش، نتیجه ی کارش را مبادله و بفروش برساند و به این ترتیب، بجای اینکه سرمایه دار از مصرف نیروی کار او سود ببرد، خودش از آن منتفع گردد، دیگر استثمار نمی شد.
ولی چرا کارگر نمی تواند بجای نیروی کارش، نتیجه کارش را بفروشد؟ زیرا وسائل کار و تولید و بعبارت دیگر وسائل معیشت اش، وسائلی که اگر خود صاحب آن بود با آن می توانست معیشت اش را تامین نماید، قبلا به تصرف و تملک سرمایه داران در آمده است و کارگر که فاقد این وسائل است نمیتواند کارش را تبدیل به کالا کند (یعنی خودش برای خودش تولید نماید) و آنرا در حکم نتیجه کارش بفروش برساند.
می بینید آنچه که در واقع رخ می دهد کاملا با آنچه که در ظاهر به چشم می آید متفاوت است. قبلا یک نابرابری در مالکیت بوجود آمده است که نه تنها منشاء همه ی نابرابری های موجود در جامعه است، بلکه مبادلات بواقع برابر در جامعه را نیز به مبادله ای ظالمانه که باعث ثروت اندوزی یک طرف و استثمار طرف دیگر می شود، تبدیل می سازد. مثل اینکه وقتی مذهبی شدید، همه کارهای خیری، مانند دادن سهم خمس و زکات برای کمک به بینوایان به آخوند مفت خور محله هم که با نیت انسانی انجام می دهید، به ضد خود و به چیزی ضد انسانی بدل می شوند. 
مسئله بیژن آقا و استدلالات شما در مورد او نیز از همین قرار است. اگر با منطق سرمایه داری به سراغ مسئله بروید، همه چیز خوب و درست و عادلانه بنظر می رسد. کسی نبوغ اش را بکار انداخته و با کار و پشتکار شخصی اش صاحب سرمایه و یک زندگی راحت و تجملی شده است. به کسی چه مربوط است. مگر او دزدی کرده، یا مال شما را خورده است؟ آقا شما چکار به کار دیگران دارید؟ چرا نمی توانید موفقیت دیگران را ببینید؟ مگر بد است یک ایرانی سری توی سرها در آورد؟
اجازه دهید قبل از همه ببینیم چه چیز باعث شده است او این همه پول به جیب بزند؟ این پول ها از کجا آمده اند؟ آیا این پول ها در ازاء خدمات او به جامعه بوده است؟ آیا ثروتی که او به جیب زده است با میزان خدمات او تناسب داشته است؟ و در نیتجه آیا در آمدهای او عادلانه بوده اند؟ توجه داشته باشید که هر درآمد ناعادلانه باید قاعدتا مابه ازاء نوعی بی عدالتی در حق دیگران بوده باشد.  پس بگذارید به بررسی سوالات بالا بپردازیم.
اول اینکه ببینیم آیا آقای بیژن کارش در خدمت جامعه بوده یا نه؟ به مشتریان او نگاه کنید. آنها یک مشت انگلهای جامعه و مفت خورانی بوده اند که ثروت های باد آورده ی خود را از غارت دسترنج مردم بدست آورده اند. بوش پدر و پسر، شیوخ عرب، شاهزاده ها، و .... بنابراین می بینید که او در خدمت نه مردم، بلکه مکندگان خون مردم بوده است.  اگر آقای بیژن برای مردم معمولی لباس طراحی می کرد و نیازهای آنان را بر می آورد می توانستیم بگوئیم که او کار و هنرش در خدمت مردم بوده است. درست؟
حالا اگر خوب دقت کنید پاسخ سوال اول بخودی خود پاسخ سوال بعدی را هم می دهد. می دانید که او تولید انبوه نمی کرد. یعنی در سال به تعداد کمی و جز برای افراد سرشناس بخصوصی از نوع بالا، یعنی برای پولدارها، تولید نمی نمود. در واقع هم اگر جز این بود یعنی می خواست برای مردم عادی در این کمیت مختصر تولید کند، هرگز نمی توانست صاحب چنین ثروتی شود. چون مردم معمولی مثل من و شما که در آمدمان نتیجه کار و زحمت خودمان است، استطاعت پرداخت قیمت های چنین بالائی را ندارند. بنابراین، ثروت او ناشی از این بود که او برای آدم های پولداری که حاضر بودند بهر دلیلی  بیش از ارزش واقعی کارش به او بپردازند، طراحی می کرد.
شما می دانید که وقتی گارسون یک رستوران اشرافی می شوید، با آنکه بهمان اندازه ی یک گارسون معمولی و شاید هم کمتر از او کار می کنید، ولی با تیپ ها و انعام های گاهی سرسام آوری که به جیب می زنید چندین و چند برابر او بدست می آورید. برای همین است که همه سعی می کنند در این نوع مکان ها استخدام شوند تا از ریخت و پاش آدم های پولدار چیز بیشتری نصیب شان شود. بنابراین آقای بیژن هم نه تنها کارش در خدمت مردم و جامعه نبوده است، بلکه ثروتش هم برخلاف ظاهر امر و بر خلاف آنچه که سعی در حقنه کردن آن بما می کنند، تماما نتیجه کار و زحمت خودش نبوده است. بخش قابل ملاحظه ای از آن، نتیجه کار کارگران وی و بخصوص بخش مهم دیگری از آن نتیجه غارت دسترنج کارگران و مردم جهان توسط مشتریان او بوده است که از طریق ریخت و پاش های آنها، بصورت باد آورده، نصیب آقای بیژن هم می شده است. 
حالا دیگر من نمی دانم از این قهرمانی که بقول ستایندگان اش، ثروت اش نتیجه نبوغ و تلاش خستگی ناپذیرش در غربت بوده است، جز سهم کمی که البته نتیجه نبوغ و زحمت شخصی خودش بوده است، چه چیز قابل تقدیری باقی می ماند.
می بینیم که او، همانطور که من بدستی گفته ام، هنرمندی بوده است در خدمت یک مشت سرمایه دار و مفت خور جامعه. کسانی که مسبب تمام بدبختی های بشریت اند، کسانی که شب و روز  در حال دزدیدن دسترنج ملیونها کارگر زحمتکش اند، ثروت های خود را از غارت ملل دیگر بدست آورده و می آورند، مامورانشان هر صدای حق طلبی را در گلو خفه می کنند، مردم ازاده را ترور می کنند، و با توطئه، کشتار، جنگ و .... هر دم بر ثروت های افسانه ای خود که از همین راه ها بدست آورده اند، می افزایند. طبیعی است که از این خوان یغما چیزی هم به خدمت گزارانشان که بی شک آقای بیژن هم با شعار معروف "زنده باد امپریالیست اش" یکی از آنها بوده است، می رسد، و باید هم برسد. چرا که نه؟
اما ببینیم آقای بیژن در کجای قضیه قرار دارد. شما نویسندگان و مزدوران جیره خوار رژیم های ضد مردمی را دیده اید. آنها کسانی هستند که بجای اینکه قلمشان را در خدمت جامعه و مردم بگذارند، در خدمت دشمنان مردم و زالوهایی که خون مردم را می مکند قرار می دهند. چرا؟ برای اینکه به اینطریق، مثل آقای بیزن، می توانند پول و زندگی راحت تری بدست آورند. البته، شرطش اینست که قلمشان را برای افشای جنایات اربابان خود بکار نیاندازند. آقای بیژن هم یکی از اینها بوده است. نه تنها تماما با آنها حشر و نشر داشته و بطور کامل در خدمت اینها بوده است، بلکه قبول دارید که اگر در فقط یکی از تظاهرات های مردمی بر علیه آنها شرکت می کرد، و یا جائی یک کلام از جنایات امپریالیست آمریکا سخن می گفت، یکشبه تمام مشتریانش را از دست می داد و کار و کسب این قهرمان "خودساخته" ی ما دود بر هوا می شد.
میدانید فرق افتخاری و فرهاد چیست؟ دومی باید رانندگی تاکسی کند. همانطور که صمد بهرنگی باید در یک اطاق محقر در روستاهای آذربایجان زندگی نماید و شاملو باید در فقر و فاقه چشم از جهان فرو ببندد.
اینها حقایقی است که شاید شما قادر به فهم آنها نیستید. چون با منطق ساده وفریبنده ی سرمایه داری به قضاوت آنها می روید. منطق سرمایه داری اینست: فرد موفق کسی است که بتواند پول بسازد. بهر شکلی. بهر طریقی. از راه دروغ، نیرنگ، جنایت، کلک، چشم بستن بروی حقایق و سکوت و .... خب با این منطق برای شما مهم نیست که بیژن، در ازاء خدمت به چه کسانی صاحب موفقیت شده است. همینکه او پول زیادی ساخته است و سری در میان سرها در آورده است، برای شما کافی است. این منطق پست و بی شرافت سرمایه داریست. معیارش برای همه چیز پول و فقط پول است. نه انسان، نه اخلاقیات، نه شرف و نه هیچ چیز انسانی دیگری برایش اهمیت و ارزش ندارد. به پست ترین افراد که دستانشان، تا آرنج، غرق به خون مردم بی گناه است، درجه سرتیپی و سرلشگری می دهد و آنها را غرق افتخار می سازد، و داستان تهوع آور ازدواج یک پرنسس بی عار و مفت خور را به مهمترین خبر روز در جهان تبدیل می کند. جهانی که بوی تعفن و جنگ و جنایت از آن می بارد.
شما هم دوست عزیز، متاسفانه با همین منطق به ارزیابی بیژن رفته اید. وقتی می گوئید او کاری به سیاست نداشت، توجه ندارید که نباید هم نداشته باشد. چون ثروت اش در ازاء سکوت اش در برابر جنایاتی حاصل می شده است که مشتریانش شب و روز در حال ارتکاب به آن بوده اند.
تازه خشم من از خود بیژن نیست. چرا که او هم یکی از هزاران هنرمند بی مقدار و بی رگی و ریشه ای بوده که در ازاء مماشات با صاحبان قدرت، صاحب ثروت و مکنت شده اند. خشم من از کسانی است که سعی می کنند از پستی و رزالت فضیلت بسازند و از ناقهرمانانی مانند او، قهرمان سازی کنند. البته که من در برابر آنها می ایستم بدون هیچگونه ترس و واهمه ای. و تنها برای حقیقت. برای شرف انسانی. و برای آنکه به یک مشت سوداگر دروغ و ریا اجازه ندهیم تا از بلاهت دیگران استفاده کنند و برای زیبا جلوه دادن زشتی های دنیای متعفن سرمایه داری، از ناقهرمانان بی مقدار آن، برای ما قهرمان سازی کنند.                     سیامک ستوده

No comments: